Sunday, 22 January 2012

بیا قدم بزنیم




وقتی این شعر را می خوانی ، یادت بیاید / کسی دور از تو … دارد با خودش کلنجار می رود / تا خواب را از تو نپراند
دنیای من از تو محروم نیست
دنیایی که گاه و بی گاهش را / گرفته است / از تو
دنیای مترسک زده ام / کاه گرفته است
و تو / سوزن شده ای / میان چشم های ضعیفم
که باید برای نخ دادن به تو
به چشم های دیگری اعتماد نکم
دلم میخواهد پیراهن سفیدم را بپوشم
که به خنده های تو بیایم
و صورتم آنقدر در گیر تو باشد
که جای راه / از بیراهه سر دربیاورم
دلم میخواهد / جا در جا / در تخته ی تو / شش و بش بیاورم
تو در خانه خالی من بنشینی و من در جفت خال / چشم های تو
از تاس ها و التماس ها /بیفتم
دلم را … ولش کن
بیا در همین خانه
در همین خانه
که آنقدر صمیمانه است
که مشروبش را روی زمین سرو می کنند
بی حرف و بی ورق
بی تخته و بی تختخواب بیا
می خواهم تو / با پریای شاملو برقصی و من
با فروغ از تو بگویم
آنقدر که در شعر / از من ، جز تو نماند ………
.
.
از آسمان چه پنهان / صورت تو
مستعد ِ تمام ابرهایست که از بلوغ ِ باران
به چشم های من پناه آورده اند / تا گریه ام بی دلیل نباشد
.
.
اصلا باز هم ولش کن …
بگذار دنیای من همین چند خط بیشتر نباشد :
سیگار های شبانه … حرف های اتفاقی …
چتری که جز برای دو نفر / باز نمی شود …
آنقدر بارانی ات به تنت می آید که باور کن
باران برای تو / با سر می آید ……..
بیا قدم بزنیم … سیگار از من ، باران از تو

ولگردی در آغوشت



دستهای / پشت پرده ات را که داشته باشم

از هیچ چرچیلی نمی ترسم….
سیگار ِ برگم را روشن می کنم و آرام /بخش می شوم در انگشت هایت
شبی که از آغوش ِ تو / به ماه پشت می کنم
پشتم/ قرص ِ خوابیست که از خیال ِ تو / تخت شده
حالا من می مانم و تا صبح / ولگردی در آغوشت

و یک ساعت ِ زبان دراز … که به زور ِ رشوه / ساکتش خواهم کرد.


نقل قول

اسپرسو تلخ تر از انتظار

اسپرسو تلخ تر از انتظار
سرد میشود بر میز دیدار
نگاهم در پک های غلیظ
حلقه حلقه دور میشود
بوی رسیدن از هر آغوش نیم گشوده در
با خنده و رازی در صدا
کلمات رو به خاموشی
طعم حسرت و عطر قهوه
گردش دود و نگاه تا بن بست سقف
نور سرگردان و بی پناه
با نقش ها در هم دیوار می آمیزند
کافه دار پیر پای هر میز بی دیدار
بوسه ای مینویسد
سالهاست این بوسه پنهانی را
تا آمدنت
فنجان ها با حسرت میپردازند
بوی رسیدنت
بر شال گردن
بارانی و
چتر واژگون می آویزد
با قطره های گمشده
لابلای هوای تازه شاملو
همراه با ریتم کند سه تار و گلوی تنگ ناوداني ها
بر سینه خیابان میخزد
شبِ بارانیِ کافه
گردش بوی رسیدنت
میزهای تهی از دیدار
اسپرسو
انتظار
میهمان کدام سایه چسبیده به صبح خواهی بود؟
کدام فنجان خوشبخت
بوسه ات را شاد میشود؟
آهنگ صدایت
از شکاف کدام پنجره
گوش خیابان را مینوازد
- – -
صبح
آفتاب طالعش در دست
کوچه هاي خيس را ميگردد
-کافه اي اينجا بود!
که براي رسيدنت دود شد
تا در قلب او ببارد
باراني تلخ
تلخ تر از اسپرسوي انتظار…
————–
حامد شيرواني
سوم مرداد ماه سال يکهزار و سيصد و هشتاد و نه شمسي