Sunday, 22 April 2012

امروز صبح





امروز صبح، باز هم همه چیز مثل همیشه س ...
باز مثل هر روز خورشید بالا می آد. مغازه ها باز میشن و ماشین حمل پول با آدمای افسرده داخلش برای بانک ها پول می بره...
باز مثل هر روز بچه هایی که مامانشون به زور صبحونه رو به خوردشون دادن، می رن مدرسه و دنیاشون مشق شب و تجدید نشدن می شه...
ادارت پر از آدمای معمولی می شه با کلی غصه و شادی ...
بازم توی شهر، وانت ها با بلندگوی سفید و نارنجی مردم رو به خرید سبزی تازه دعوت می کنن و حیاط و کوچه پر می شه از حرفای خاله زنکی .... باز مثل هر روز تلفن ها زنگ می خوره... بعضی از تلفن ها هم دل صاحبشون می گنده از زنگ نخوردن...
روزنامه ها چاپ می شن و پلیس ها ماشین های متخلف رو می خوابونن...
باز مثل هر روز خیلیا می میرن و خیلیا حس می کنن دیگه عمرشون به سر رسیده از فراغ... خیلیا هم شیرینی بدست منتظر به دنیا اومدن یه بچه دارن به ساعتشون نگاه می کنن...
باز مثل هر روز همه چیز مثل هر روزه ...
اما تو این لحظات اجباری روزگار... تو همین امروز، موقعی که همه منتظرن یه اتفاقی بی افته و یه چیزی بشه که از این بهتر بشه،
اتفاقی هست که می شه بهش دل خوش کرد... می شه ازش جون گرفت... می شه نشست و ساعت ها نگاهش کرد و سیر نشد...
می شه ازش دوباره جوونه زد ...
اتفاقی هست که می شه به خاطرش لبخند زد و شادتر بود...
اونم تولد تو نازنینه...
...
امروز با همه ی مثل هر روز بودنش، خیلی خوبه...
کاش هر روز، تولد تو بود...
کاش

1 comment:

  1. Elaaahi ke man fadaat beshamm:xxx hiich vaght un shabe tavalodim ke ino baram mikhundio yadam nemire:xxx hanuz sedat tu gushame:xx
    Duset daramm hamedam:xx cheghaadr deltange in neveshtehat budam:xxx cheghadr dusam dashtyo dari:xx

    ReplyDelete