تو بودی و من
هیچکس دیگه ای هم نبود جز خدامون
البته خدامونم داشت زیر چشمی نگامون میکرد.زیاد کاری به کارمون نداشت ولی مواظبمون بود
شب
بود،از اون شبای دوست داشتنی،از اون شبایی که باید به خاطر میموند.از اون
شبایی که توی آرزوهامون بود،از اونایی که همیشه حسرتشو میخوردیم و همیشه
آرزومون بود برسه،از اونایی که من سیگارم همرام بود. گردن و تنم بوی عطر
تندیو میداد که تو همیشه دوستش داشتی،تو روی لبات قرمز شده بود،یه صدای
موسیقی کلاسیک و لایت میومد،خوب لیوان و شیشه هایی هم روی میز بود که نشون
میداد 2 نفری قبلا ازشون استفاده کردن و طعم تلخشون اما لذت بخششون رو
چشیدن.
اون حس آرامشی که باید داشته باشیمو داشتیم.
من نگاهم
جوری بهت خیره شده بود که اگه همون لحظه پدر هم صدام میکرد نمیشنیدم.اونقدر
عاشقونه نگات میکردمو عاشقونه نگام میکردی که درو دیوار هم داشتن از شدت
خوشحالی،ارضا میشدن.فکر کنم یادم اومد موسیقی اون شبو.یکیش بد رومنس لیدی
گاگا بود که من با تمام نفرتی که از این خانم کاملا پتیاره دارم اون شب
باهاش حال کردم.بقیه شم که زیبا بود هر چی بود.مهربون بود اون شب همه
چیز.سیگارم.رنگ لبات.شیشه های شراب.عطر تنت.چشمات.حرفام.موبایلم.تختمون.همه
چیز مهربون بود..آسمونی بود.زیبا بود...
No comments:
Post a Comment